صاینا نفسیصاینا نفسی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

saina

خیلی دوستت دارم نفسی

1393/9/11 11:21
نویسنده : شکوفه
576 بازدید
اشتراک گذاری

محبت سلام نفسکم چند ماهی نیومدم وبلاگتو آپدیت کنم خیلی سرم شلوغ بود مامانی معذرت میخوام عسلم.خجالت

واسه خودت خانوووووم شدی هزااااار ماشاله بوسبه نظرم یک کم خوابت کم شده بیشتر میخوای با ما باشی خوب به حرفامون توجه میکنی با دقت گوش میکنی حواست به کوچکترین چیزا هست بعضی وقتا من و بابایی از تعجب دهنمون باز میمونه تعجب اگه چیزی رو بخوایم از دستت قایم کنیم  زیر چشمی حواست هست وروجک هیپنوتیزم بازیهای جدید و خیلی دوست داری انگار یه کشف مهم کردی کلی ذوق میکنی عسلم.

بقیه مطلبو با عکسای این چند ماهه واست میگذارم عروسکممحبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اواسط مهرماه بود که یه سفر کوتاه داشتیم منم داشتم ساکمونو جمع میکردم که شما اومدیو تمام وسایلو ریختی بیرون خودت رفتی تو چمدون زبان الهی من قربونت برم عروسکم حاضر بودم تا صبح 100 بار جمع کنم شما بیای به هم بریزیشون نفس مامانیخندهقه قههی

 

چندتا از عکسای چابهار

رفتیم کنار دریا کلی بازی کردی نفسکم محبتالهی قربونت برم که اینقد خسته ای مامانی

 

راضییه کم حوصلت سر رفته بود با هم اومدیم تو حیاط بازی کردیم

درسخوانخیلی با نمک بودی عروسک قشنگم زبانبه همه چی دست میزدی یه چیزیم به زبون خودت میگفتی


دخترکم امسال پائیز همش دچار حساسیت فصلی میشدی و ما تقریبا ماهی دو بار میرفتیم چکاپ آقای دکتر میگفتن چیزی نیست خداروشکرخسته ملوسک

این عکسو وقتی از مطب دکتر برگشتیم ازت گرفتم خوشکلم . بعدشم با هم تو حیاط بازی کردیم و برای اولین بار خودت از پله های خونه بالا رفتی البته چهار دست و پا . فیلمشم هست گلم واست تو آرشیوت گذاشتم

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

بوسپیاده روی صاینا خانوم

اواسط آبان ماه ایام محرم شروع شد ظهر تاسوعا هر سال عمه جونای شما واسه مامان جون و باباجون که نه من سعادت دیدنشونو داشتم و نه شما نذری میدن ایشاله سال دیگه ازت عکسای بهتری میذارم دخملم

ایشاله نذرشون قبول باشه خجالت

ظهر عاشورا هر سال خونه دایی جون هستیم عسلکم

محبت

زبانکل مسیرو خودت رانندگی میکردی ازت فیلم گرفتم خیلی بامزه بودی

شب با بابایی سه تایی رفتیم خیابون دسته ببینیم

اصلا دستتو نمیدادی دوست داشتی خودت مستقل عمل کنی تو مسیر با اکثر بچه ها میخواستی حرف بزنی عشوه میریختی با دستات میخواستی بهشون یه چیزی بگی دستشونم میگرفتی ولی اکثراٌ بچه ها از پیشت فرار میکردن قه قهه الهی بمیرم  واسه اینهمه تلاشت نفسم

عکس گرفتن ازت خیلی سخت بود گلم خیلی هیجان داشتی خیلی ذوق کرده بودی منم نخواستم محدودت کنم وقتی دسته ها رد میشدن سرتو میذاشتی رو سینه بابایی و با کنجکاوی نگاشون میکردی قربون اون چشمای معصومت برم عسلم . همون نزدیکیا یه پارک بود بردیمت اونجا کلی بازی کردی خیلی خسته شدی عسلم تا نشستیم تو ماشین بیهوش شدی خوشگل من محبت0


 شام غریبان رفتیم بیرون ولی چون باد بود نتونستیم شمع روشن کنیم واسه همین اومدیم تو راه پله خونمون شمع روشن کردیم و کلی با هم بازی کردیم


عکسای دخمل خوشگلم تو تولد امیتیس


 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان و بابا
11 بهمن 93 12:03
سلام مامان صایناجان ماشاا... به دختر نازتون خیلی خوشگله خدا براتون حفظش کنه مامان صاینا وقتی از وبتون دیدن کردم به سن شمار که نگاه کردم دیدم که فاطمه وصاینا دقیقا هم سنن تو یه روز به دنیا اومدندخیله جالبه. خوشحال میشم به وب منم سر بزنید.واگه بخواین باهم تبادل لینک داشته باشیم
شکوفه
پاسخ
سلام ممنون از لطفتون حتما چراکه نه
محمد
11 بهمن 93 12:38
بروزم بروزم بروزم بروزم با مطلب "پیشرفته ترین گدای دنیا/ عکس" به منم سربزن.
شکوفه
پاسخ
سایتتون عالی بود ممنونم ثبتش کردم
مهتاب
11 بهمن 93 15:29
ای جانم چقدر نازی شما خاله جون خاله جون علیرضای منم توی مسابقه عکس شرکت کرده میشه بری بهش رای بدی؟ یه دنیا ممنون اینم لینکش http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2015011122090505397
شکوفه
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به saina می باشد