خیلی دوستت دارم نفسی
سلام نفسکم چند ماهی نیومدم وبلاگتو آپدیت کنم خیلی سرم شلوغ بود مامانی معذرت میخوام عسلم.
واسه خودت خانوووووم شدی هزااااار ماشاله به نظرم یک کم خوابت کم شده بیشتر میخوای با ما باشی خوب به حرفامون توجه میکنی با دقت گوش میکنی حواست به کوچکترین چیزا هست بعضی وقتا من و بابایی از تعجب دهنمون باز میمونه اگه چیزی رو بخوایم از دستت قایم کنیم زیر چشمی حواست هست وروجک بازیهای جدید و خیلی دوست داری انگار یه کشف مهم کردی کلی ذوق میکنی عسلم.
بقیه مطلبو با عکسای این چند ماهه واست میگذارم عروسکم
اواسط مهرماه بود که یه سفر کوتاه داشتیم منم داشتم ساکمونو جمع میکردم که شما اومدیو تمام وسایلو ریختی بیرون خودت رفتی تو چمدون الهی من قربونت برم عروسکم حاضر بودم تا صبح 100 بار جمع کنم شما بیای به هم بریزیشون نفس مامانیی
چندتا از عکسای چابهار
رفتیم کنار دریا کلی بازی کردی نفسکم الهی قربونت برم که اینقد خسته ای مامانی
یه کم حوصلت سر رفته بود با هم اومدیم تو حیاط بازی کردیم
خیلی با نمک بودی عروسک قشنگم به همه چی دست میزدی یه چیزیم به زبون خودت میگفتی
دخترکم امسال پائیز همش دچار حساسیت فصلی میشدی و ما تقریبا ماهی دو بار میرفتیم چکاپ آقای دکتر میگفتن چیزی نیست خداروشکر ملوسک
این عکسو وقتی از مطب دکتر برگشتیم ازت گرفتم خوشکلم . بعدشم با هم تو حیاط بازی کردیم و برای اولین بار خودت از پله های خونه بالا رفتی البته چهار دست و پا . فیلمشم هست گلم واست تو آرشیوت گذاشتم
پیاده روی صاینا خانوم
اواسط آبان ماه ایام محرم شروع شد ظهر تاسوعا هر سال عمه جونای شما واسه مامان جون و باباجون که نه من سعادت دیدنشونو داشتم و نه شما نذری میدن ایشاله سال دیگه ازت عکسای بهتری میذارم دخملم
ایشاله نذرشون قبول باشه
ظهر عاشورا هر سال خونه دایی جون هستیم عسلکم
کل مسیرو خودت رانندگی میکردی ازت فیلم گرفتم خیلی بامزه بودی
شب با بابایی سه تایی رفتیم خیابون دسته ببینیم
اصلا دستتو نمیدادی دوست داشتی خودت مستقل عمل کنی تو مسیر با اکثر بچه ها میخواستی حرف بزنی عشوه میریختی با دستات میخواستی بهشون یه چیزی بگی دستشونم میگرفتی ولی اکثراٌ بچه ها از پیشت فرار میکردن الهی بمیرم واسه اینهمه تلاشت نفسم
عکس گرفتن ازت خیلی سخت بود گلم خیلی هیجان داشتی خیلی ذوق کرده بودی منم نخواستم محدودت کنم وقتی دسته ها رد میشدن سرتو میذاشتی رو سینه بابایی و با کنجکاوی نگاشون میکردی قربون اون چشمای معصومت برم عسلم . همون نزدیکیا یه پارک بود بردیمت اونجا کلی بازی کردی خیلی خسته شدی عسلم تا نشستیم تو ماشین بیهوش شدی خوشگل من 0
شام غریبان رفتیم بیرون ولی چون باد بود نتونستیم شمع روشن کنیم واسه همین اومدیم تو راه پله خونمون شمع روشن کردیم و کلی با هم بازی کردیم
عکسای دخمل خوشگلم تو تولد امیتیس